هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی

من را نگــاه کــن دو دقــیقــه که با مـنی

من با تو حـرف مـی زنـم امـا تو زیر لـب

می خوانی و هزار و یک آهنگ می زنی؟

هی پایه های صندلی ات را عقب نکش

با ساعـتـت نگــو که فقـط فکر رفتـنـی

این سایه ی مچاله که اینجا نشسته است

یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی!

آخـر کـدام گوشه ی دنـیا شنـیـده ای

مردی چنین کشاله شود در پی زنی؟

::

کافه شلوغ شد...چه بگویم؟..بلند شو...

 

شاعر :  رضا رحیمی

...