۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

تاریک و دلشکسته و افســرده فرض کن

تاریک و دلشکسته و افســرده فرض کن

یک آسمان قرار به  هم خورده فرض کن


دلتنگی درخت اناری که دست را

از درد انتظار به سر برده فرض کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

حتم دارم که تویی آن شبه آینه پوش


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم 
چند وقت است که هر شب به تو می‌اندیشم

به تو آری به تو، یعنی به همان منظره دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور

به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
                                 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / این لاله که داغ خویش را گم کرده است

این لاله که داغ خویش را گم کرده است

دیریست که باغ خویش را گم کرده است

عاشق شده ام،تو هرکه میخواهی باش

این شیخ،چراغ خویش را گم کرده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها


چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها


کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد


و او هنوز شکوفاست بین آدمها


کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند


غروب زمزمه پیداست بین آدمها


چه می شود همه از جنس آسمان باشیم


طلوع عشق چه زیباست بین آدمها


تمام پنجره ها بی قرار بارانند


چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها


به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو


دلت به وسعت دریاست بین آدمها 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر عاشاقنه / سالها رفت و هنوز

سالها رفت و هنوز


یک نفر نیست بپرسد از من


 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟


صبح تا نیمه ی شب منتظری


همه جا می نگری


گاه با ماه سخن می گویی


گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی


راستی گمشده ات کیست؟


کجاست؟


صدفی در دریا است؟


نوری از روزنه فرداهاست


یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست


تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست


قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو


گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست


گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم


گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست


آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن


من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست


من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه


برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست


فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز


که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی


ف.نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد