تاریک و دلشکسته و افســرده فرض کن
یک آسمان قرار به هم خورده فرض کن
دلتنگی درخت اناری که دست را
از درد انتظار به سر برده فرض کن
تاریک و دلشکسته و افســرده فرض کن
یک آسمان قرار به هم خورده فرض کن
دلتنگی درخت اناری که دست را
از درد انتظار به سر برده فرض کن
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...