۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

شعر / شبها به ماه دیده تو را یاد می کنم

شبها به ماه دیده تو را یاد می کنم

با مه فسانه گفته و فریاد می کنم

شاید تو هم به ماه کنی ماه من نگاه

با این خیال خاطر خود شاد می کنم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / هزار بار نوشتم و پاره کردم باز

هزار بار نوشتم و پاره کردم باز 

نیامدی و دلم را ستاره کردم باز 


چقدر شعر شدم شعرهای آبی رنگ 

ردیف و قافیه و استعاره کردم باز 


چقدر سوره شدم آیه آیه دلتنگی 

چقدر محض شما استخاره کردم باز 


گره به قلب من افتاده صد هزار گره 

به اسم اعظمتان راه چاره کردم باز 


دلم گرفت از این شهرهای بی موعود 

تمام پنجره ها را دوباره کردم باز 


دخیل بسته دلم،روضه ای بخوان آقا 

هوای کودک بی گاهواره کردم باز 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟


تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟


مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟


مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟


خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟



شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / گاهی هوای من به سرت می زند ولی

گاهی هوای من به سرت می زند ولی

پس می رود بدون درنگ و معطلی

گاهی برای با تو نشستن ذخیره است

جایی کنار جای خودت روی صندلی

کف می زنی به حسّ غزل های دائمم

حتی چرند های پر از نقد اولی

داری برای او عددی می شوی تو هم

حظ کن! چه لحضه های خوش و خوش مبدّلی

اما هنوز چیز زیادی نرفته که

هرچیز می رسد به همان جای اولی

هر دفعه دست رد زده ای خواهش مرا

این دفعه پاسخی بده از جنس یک بلی

یک خانه ی بدون جواب و پر از جواب

انگار این تویی که معمای جدولی

دارد هوای من به سرت می زند ولی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / من هیچ وقت مثل تو یک زن نمی شوم

من هیچ وقت مثل تو یک زن نمی شوم

آدم شدی ولی چه کنم من نمی شوم

من یک چراغ الکلی مست بی رمق

جز با جرقه های تو روشن نمی شوم

من هیچ وقت عکس خودم را نمی کشم

چون من شبیه آن "من" قبلا نمی شوم

از حرفهای مفت و اراجیف خسته ام

شاعر که نه ...نمی شوم ...اصلا نمی شوم

حتی خدا به شیشه من سنگ می زند

چون هیچ وقت مثل تو یک زن نمی شوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی

هی زل نزن به قاشق و لیوان و بستنی

من را نگــاه کــن دو دقــیقــه که با مـنی

من با تو حـرف مـی زنـم امـا تو زیر لـب

می خوانی و هزار و یک آهنگ می زنی؟

هی پایه های صندلی ات را عقب نکش

با ساعـتـت نگــو که فقـط فکر رفتـنـی

این سایه ی مچاله که اینجا نشسته است

یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی!

آخـر کـدام گوشه ی دنـیا شنـیـده ای

مردی چنین کشاله شود در پی زنی؟

::

کافه شلوغ شد...چه بگویم؟..بلند شو...

 

شاعر :  رضا رحیمی

...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من

هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من

وای از شـب من٬ وای از شـب من

یـا من رسانـم٬ لـب بر لـب او

یـا او رسانـد٬ جـان بر لـب من

استـاد عـشـقـم٬ بـنشیـنی و بـرخـوان

درس مـحبت٬ در مکـتب من

رسم دو رنـگی٬ آئـین مـا نـیست

یـکـرنـگ بـاشد٬ روز و شـب من

گـفـتم رهی را٬ کـامشب چـه خـواهی؟

گـفت آنـچه خـواهـد نـوشـین لـب من.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی

دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی

بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیری است دلم چشم براهت دارد

ای عشق ٬ سری به خانه ی ما نزدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

این درد نهان‌سوز، نهفتن نتوانم


تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم


شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم


چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم


دور از تو، من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم  **


فریاد ز بی‌مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم


ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم


شفیع کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

عشق شاعر شدن و شهره شدن کشته مرا !

عشق شاعر شدن و شهره شدن کشته مرا !

غـم هـورا و  کـف و سـوت زدن کشـتـه مرا !

به دروغ از تـو سـرودم همـه ی عمـر ولـی

راست این ست که عشق خود من  کشته مرا

حرف از اصلاح و عدالت زدم و ، وای به من

که غم نان شب و بچـه و زن  کشتـه مرا

پی بیگانـه دویدیـم ، و لیـکـن گفتیـم :

« درد محرومیت و حب وطن  کشته مرا »

چپ نرو ! راست نگو ! پلک نزن ! سرفه نکن !

این همه مرز و حصار و قدغن  کشته مرا

جرأتی نیست مرا تا که بگویم : « دنیا !

عشق تو ، عشق به این آب لجن کشته مرا »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را

به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را

که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را

پس از خاموشی چشمت بدم می آید از

که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را

نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست

که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را

به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم

که شاید بشکنم یک شب سکوت خانه خود را

 چو دیدم شمع بالایت سحر را در نمی یابد

  میان شعلــــه افکندم پــر پروانه خود را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن

مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن

زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

درهای بی قراری پروانه بسته نیست

ای غنچه ای که واشده ای احتیاط کن

دیدم کسی که رد تو در باد می گرفت

در باد اگر رها شده ای احتیاط کن

از حالت نگاه تو احساس می شود

با عشق آشنا شده ای احتیاط کن

می ترسم از چشم بد این حسود ها

تفسیر رنگ ها شده ای احتیاط کن

وقتی طلوع می کنی از پشت پنجره

قابی پر از بلا شده ای احتیاط کن

چندیست من عاشق این زندگی شدم

حالا که جان ما شده ای احتیاط کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر مهربان آنقدر شاعرم امشب که فقط

مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / من پذیرفتم شکست خویش را

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

ه.ا.سایه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر مولانا / من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه

چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا

رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / این لاله که داغ خویش را گم کرده است

این لاله که داغ خویش را گم کرده است

دیریست که باغ خویش را گم کرده است

عاشق شده ام،تو هرکه میخواهی باش

این شیخ،چراغ خویش را گم کرده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها


چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها


کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد


و او هنوز شکوفاست بین آدمها


کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند


غروب زمزمه پیداست بین آدمها


چه می شود همه از جنس آسمان باشیم


طلوع عشق چه زیباست بین آدمها


تمام پنجره ها بی قرار بارانند


چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها


به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو


دلت به وسعت دریاست بین آدمها 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر عاشاقنه / سالها رفت و هنوز

سالها رفت و هنوز


یک نفر نیست بپرسد از من


 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟


صبح تا نیمه ی شب منتظری


همه جا می نگری


گاه با ماه سخن می گویی


گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی


راستی گمشده ات کیست؟


کجاست؟


صدفی در دریا است؟


نوری از روزنه فرداهاست


یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

شعر / دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست


تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست


قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو


گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست


گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم


گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست


آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن


من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست


من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه


برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست


فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز


که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی


ف.نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد

روز میلاد

روز میلادم گذشت

متفاوت تر از همیشه...

صفحه ای از زندگی ام را آغاز کرده ام... 

بی روح... بی احساس... خالی از عشق و خاموش

رنگ و بویی تازه می خواهم... آرزوی تازه می خواهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن محمد